وصف لعلت کرده ساقي وز هواي شکرت

شاعر : خواجوي کرماني

آتش اندر جان جام خوشگوار انداختهوصف لعلت کرده ساقي وز هواي شکرت
موج خون ديده هر دم بر کنار انداختهقلزم چشمم که از وي آب جيحون مي‌رود
هر زمان بيني سري در پاي‌دار انداختهپاي دار ار عاشقي خواجو که در بازار عشق
بختيارانرا کمندت باختيار انداختهاي حبش بر چين و چين در زنگبار انداخته
دسته بسته بر کنار لاله زار انداختهدسته دسته سنبل گلبوي نسرين پوش را
وز لطافت غنچه را در خار خار انداختهرفته سوي بوستان با دوستان خندان چو گل
واهوانت شير گيرانرا شکار انداختههندوانت نيکبختانرا کشيده در کمند
تاب در مشگين کمند تابدار انداختهگرد صبح شام زيور گرد عنبر بيخته
خواب در بادام مست پرخمار انداختهآتش از آب رخ آتش فروز انگيخته
آب گل بردست و بادي در بهار انداختههر که گويد گل برخسار تو ماند يا بهار
رسته‌ي لعلم ز چشم در نثار انداختهحقه‌ي ياقوت لل پوش گوهر پاش تو